لبخند سبز - علی جهانجونیا با جسارتی تحسینبرانگیز، اثری از اسطورهی تئاتر ایران، بهرام بیضایی، را در قالب اجرایی تکبازیگرانه به صحنه میآورد. نمایش «اژدهاک» بخشی از پروژه بزرگتر «هرشنبه با بیضایی» نه فقط بازخوانی یک متن که آزمونی جسورانه در مرزهای بدن بازیگر بهمثابه ابزار روایت است. جهانجونیا در نقش «اژدهاک»، چهرهای اساطیری آغشته به کینه و اضطراب، با حرکات فیزیکی تند و تغییرات لحظهای چهره، دنیایی از خشم و انتقام را در فضایی مینی مال میآفریند. او خود را محصور در دیوارهای نمادین تماشاخانه طهران میکند، جایی که مخاطب را به دژی میکشاند که «درهایش را بر مردم بستهاند».
نکته درخشان اجرا، تبدیل متن پیچیده بیضایی به زبانی بدنمحور است: جهانجونیا با ایفای همزمان چندین شخصیت، از جمله راوی، قربانی و مهاجم، تنها با تکیه بر تغییرات صدا و زاویه بدن، مرز بین واقعیت و توهم را محو میکند. صحنهای که او با مارهای خیالی کینه ورزی میکند ــ حرکاتی مارپیچ با دستانی لرزان ــ نماد درهمتنیدگی خشونت و ترس است. اینجا بازیگر نه روایتگر که خود اسطورهای زنده است؛ موجودی که «مرگباد سیاه» شهر را بلعیده و اکنون زهرش را به دیوارهای تئاتر میپاشد.
اما جهانجونیا با چالشی دوگانه دستوپنجه نرم میکند: از سویی میخواهد وفادار به هسته تراژیک متن بیضایی بماند، و از سوی دیگر، در مقام کارگردانی جوان، بهدنبال زبانی آوانگارد و گسسته از سنتهای پیشین است. این تقابل گاه به نقطهضعف اجرا بدل میشود؛ شتاب بیش از حد در روایت و تمرکز افراطی بر فرم فیزیکی، عمق روانکاوانه شخصیت را قربانی میکند. همانطور که منصور سجاد، منتقد، اشاره کرده: «بازیگر آنقدر درگیر تغییر نقشهاست که فراموش میکند چرا اژدهاک اصلاً باید برای مخاطب مهم باشد». بااینحال، همین ریتم سریع، نمایش را به تجربهای نفسگیر بدل میکند؛ گویی جهانجونیا میخواهد با سرعت، بر محدودیتهای اجرای تکنفره غلبه کند.
طراحی صحنه، عمداً عاری از جزئیات اضافه است: تنها چند نور متمرکز و سایههای بلند که بر دیوارهای خالی میافتند. این سادگی، همسو با دیدگاه جهانجونیا درباره تئاتر است: «نمایش واقعگرا جایی در تئاتر امروز ندارد؛ هر عنصر باید دلیلی برای بودنش داشته باشد». نورهای تیز و سرد، صحنه را به سلول انفرادی اژدهاک بدل میکند، گویی او در زندان ذهن خودش اسیر است. اما گاه همین مینیمالیسم بیشازحد، متن را از بستر اساطیریاش دور میکند؛ اژدهاک بیضایی بدون نشانههای نمادین (مثل مار یا دژ) برای تماشاگر ناآشنا ممکن است صرفاً «مردی عصبانی» بهنظر برسد.
جهانجونیا در مصاحبهها تأکید دارد که قصدش احیای متون بیضایی با نگاهی نو و بدون تکیه بر «ریختهای آیینی و سنتی تکراری» است. او پروژه «هرشنبه با بیضایی» را پاسخی به «ایستایی تئاتر ایران» میداند و اصرار دارد که این مسیر را جوانان ادامه خواهند داد. اما پرسش اینجاست: آیا اجرای اژدهاک ــ با همه جسارتش ــ واقعاً از کلیشههای دیگری فرار کرده است؟ برخی تماشاگران در نظراتشان به «شباهت عجیب حرکات به اجراهای تجربی دهه ۷۰» اشاره دارند. این نشان میدهد جهانجونیا هنوز در میانه راه یافتن صدای منحصربهفرد خود است.
در پایان، «اژدهاک» بیش از آنکه روایتی اساطیری باشد، تصویر انسان معاصر در چنبره خشم بیامان است. جهانجونیا با بدن عرقریزان خود، فریادی را نمایندگی میکند که از اسارت سیستمهای سرکوبگر بلند شدهاست. اجرا اگرچه در پرداخت عمق تراژیک متن بیضایی کاملاً موفق نیست، اما سندی زنده از تولد کارگردانی جسور است که میخواهد تئاتر را از انجماد نجات دهد. همانطور که یکی از تماشاگران نوشته: «این نمایش ثابت کرد میتوان اسطوره را به تجربهای فراموشنشدنی تبدیل کرد، حتی اگر مرزهایش با آشفتگی باریک باشد».