لبخند سبز - صابر ابر بار دیگر با جسارت هنری خود صحنه تئاتر ایران را به آزمایشگاهی برای واکاوی مرزهای زندگی، مرگ و جنسیت تبدیل کرده است. نمایش «امشب به صرف بورش بدون خون» بخش دوم سهگانهای بر اساس رمان «نازنین» داستایوفسکی اینبار با روایتی زنانه، مخاطب را به عمیقترین لایههای روان انسان میکشاند. الهام کردا در نقش نازنین، زنی که بر سر جسد شوهرش با پاهایی بیجان در حوض آب سرد نشسته است، نه یک قربانی منفعل، که راوی اغواگری است که مرزهای واقعیت و خیال، عشق و نفرت، قربانی و قاتل را در هم میشکند.
فضای اجرا حمامی با کاشیهای سرد و حوض مرکزی پر از یخ استعارهای از دنیای منجمد رابطهای است که هرگز گرمای واقعی را تجربه نکرد. نازنین با انداختن قطعات یخ به آب تلاشی بیهوده برای حفظ جسد دارد؛ تلاشی که نماد مبارزه انسان با فراموشی و تلاشی برای مهار زمان است. طراحی صحنه هوشمندانه صابر ابر، مخاطب را در فضایی کلستروفوبیک* محبوس میکند، گویی هر تماشاگر بر نیمکتهای سالن به مهمان این مراسم تشییع جنازه تبدیل شده است.
بازی الهام کردا، ملانکولی اغواگر
اجرای کردا در نقش نازنین، نقطه اوج نمایش است. او با لبخندی مرموز، چشمانی گریان و حرکاتی ریز نگاشته، زنی چندپاره را تصویر میکند که گاه قربانی درمانده، گاه زنی قدرتطلب که افسار زندگی شوهرش را در دست داشته است. سکانس مونولوگ او درباره «خیانتهای ساختگی» شوهرش که در واقع بازتاب ترسهای خود اوست با نگاهی مستقیم به تماشاگران مرز بین صحنه و سالن را محو میکند. اینجا کردا نه یک بازیگر، که روانکاوی است که زخمهای جمعی زنان را میکاود.
صابر ابر در نقش «مومو»، سگی که آیینه انسان است
ابر در نقش سگ وفادار نازنین (مومو)، با نیمتنه چرمی و حرکات حیوانی دقیق، حضوری پارادوکسی کال دارد. او هم نوازشگر است هم نگهبان مرزهای نمایش. زمانی که به تماشاگران خیره میشود یا تلفن همراه آنها را به دندان میگیرد گویی دارد جامعه مصرفزده را به باد انتقاد میگیرد. این نقشآفرینی هوشمندانه از یکنواختی مونولوگهای طولانی میکاهد و ریتم نمایش را نجات میدهد.
نقد جنسیت، دستاورد یا بازتولید کلیشه؟
نمایش تلاش دارد با احضار «نازنین غایب» از نسخه اول سهگانه، صدای زنانه را به متن داستایوفسکی بازگرداند. اما آیا واقعاً از دام دوگانه سازی «مرد ستمگر/زن قربانی» فراتر رفته است؟
نقد اصلی اینجاست، نازنین یزدانی خرم (نویسنده) حتی در اوج اغواگری در چرخه کلیشهها گرفتار میماند. لباس سفید قربانیوار در نیمه اول و لباس سیاه زن مرموز در نیمه دوم گویای همان منطق دوتاییای است که نمایش مدعی شکستنش است. با این حال خود همین تناقض نمایش را به بیانیهای تلخ درباره انقیاد زنان در جامعه تبدیل میکند حتی وقتی زن روایت میکند، صدایش با واژگان مردانه قالبگیری میشود.
صدا و نور، شخصیتهای نامرئی
طراحی صدا با نویزهای صنعتی و زمزمههای نامفهوم فضایی پارانویید میسازد که اضطراب نازنین را تشدید میکند. نورپردازی سرد حوضچه مرکزی سایههای بازیگران را همچون اشباح روی دیوار میاندازد گویی شوهر مرده هرگز صحنه را ترک نکرده است. این عناصر فنی نمایش تک بازیگر را به اثری چندلایه تبدیل میکنند.
«امشب به صرف بورش بدون خون» با همه تناقضهایش یکی از ضروریترین اجراهای تئاتر معاصر ایران است.
صابر ابر با جابجایی هوشمندانه فضای داستان از آشپزخانه (در نسخه اول) به حمام، استعارهای از شستوشوی غیرممکن گناهان روابط انسانی خلق کرده است. اگرچه متن گاه در دام کلیشههای جنسیتی میافتد اما اجرای مسحورکننده الهام کردا و کارگردانی ریتمیک ابر آن را به تجربهای بیبدیل تبدیل میکند. این نمایش نه درباره مرگ یک مرد که درباره مرگی بزرگتر است، مرگ امید به دیالوگ بین زن و مرد در جامعهای که هر دو جنس در سلولهای تنهای خود زندانیاند.
* کلاستروفوبیک (Claustrophobic) به فردی گفته میشود که دچار تنگناهراسی (Claustrophobia) است. تنگناهراسی یک اختلال اضطرابی است که با ترس شدید از فضاهای بسته و محدود مشخص میشود. فرد مبتلا به کلاستروفوبیا ممکن است در مکانهایی مانند آسانسور، اتاقهای کوچک، یا حتی زیرزمین احساس اضطراب و وحشت کند.