صدای مادرانه در میانه هیاهوی جنگ از شیرخوارگاه آمنه
مهدی صالحی
لبخند سبز - در «نامش زن»، نوزادی روز دوم جنگ دوازدهروزه در یکی از دو شیرخوارگاهِ تخلیهشده، رها میشود و فیلم از زبان کارکنان آنجا روزهای بعد از جنگ تلاش دارد زخم و شکستگیِ آن روزها را روایت کند.
در نگاه نخست فیلم در ژانر درام اجتماعی ـ انسانی با رگههای اجتماعی پساجنگ و توجه به بازماندگان جنگ جای میگیرد. ساختار آن به طرز روشن بر گفتوگوهای نیمرخ استوار است؛ نماها اغلب تلویزیونی، نمای درشت، صحنههای محدود، ریتمی کند و دیالوگ محور دارد. ایده اولیه فیلم این است که از زبان کارکنان دو شیرخوارگاه آمنه و شبیر سرگذشت کودکان این دو مرکز در خلال جنگ را بازگو کند؛ اما به جای تصویری مستند یا بازسازی واقعی کارگردان روی روایت خاطره متمرکز شده است. همین انتخاب باعث شده تا بسیاری از صحنههایی که به خرابیهای جنگ مانند ماشین سوخته یا ساختمان ویرانشده میپردازند از نظر کارکرد داستانی بیربط یا اضافه به نظر آیند. در نتیجه احساس میشود اثر نیمه تمام یا فاقد انسجام تصویری لازم است.
اگر بیننده توقع بازسازی بصری تأثیر گذار جنگ را داشته باشد، با فاصلهای مشهود از آن مواجه میشود؛ اما موسیقی به درستی در خدمت فضا است؛ سکوت گاه نافذ و موسیقی متن گاهی هشداردهنده؛ صداگذاری مطلوب است و ضبط صدا حتی با حضور نا بازیگران نسبتاً موفق عمل کرده است.
اینک وارد لایه زیرین این مستند میشویم، یعنی زمان آن است که به واکنش احساسی و عملکرد عوامل بپردازیم. انتخاب نا بازیگران با تجربه کم در برخی لحظات به محدودیت در انعکاس شدت روانی داستان منجر شده است؛ دیالوگها اغلب کلیشهای هستند و ترجمهای از خاطره به گفتار بسیار ساده و بیپیرایه به نظر میرسد؛ اما همین سادگی، گاهی به خامی و صداقت مبدل میشود؛ اثری که نمیخواهد با جلوههای بصری جنگ فریاد بزَنَد، بلکه ترجیح میدهد آهسته و آرام بر تلخی تجربههای مادی و انسانی پس از جنگ تمرکز کند. گاهی همان تک صدایی کارکنان با لحن آهسته، گاه شکسته و خسته اثرگذاری بیشتری از دیالوگ دراماتیک دارد. موسیقی و سکوت، کمک میکنند تا فضا غمناک و سنگین شود؛ حسی از فقدان، از انسانهایی که زخم دیدهاند و زخمیاند اما نه به شکل انفجار و آوار بلکه به شکل خاطره و ندای مداوم فقدان؛ بنابراین لایههای زیرین روایت، علیرغم ضعفهای فنی و اجرایی، در بخش عاطفی تا حدی موفق است؛ مخاطب با بغضی خام و آرام از وضعیت، همدلی میکند.
پرسش بنیادی و پیام اجتماعی ـ فلسفی فیلم نامش زن بیش از هر چیز به بررسی زخمهای بعد از جنگ میپردازد آنچه بر بازماندگان میگذرد، آنچه از چشم تاریخ و جامعه پنهان میماند. فیلم از زبان زنان و کارکنان شیرخوارگاه فریاد میزند: جنگ تنها لحظه آتش و انفجار نیست؛ جنگ میتواند بیصدا باشد، پس از آتش بس در سکوت فراموشی در کودکانی که بیهویت رها میشوند، در زنان بیخانمانی که باید زایمان کنند و خوب میدانند آینده فرزندشان مبهم است. «نامش زن» با وفاداری به روایت ساده و خشک از ضرورت ثبت این خاطرات میگوید؛ از اینکه جنگ شاید تمام شود اما آثارش بر تن و روان انسانها و جامعه تا همیشه باقی است.
با این حال فیلم به آنچه وعده داده بود یعنی بازسازی تصویری جنگ یا حتی نگاه مستند دست نزده و حتی به بازنمایی معناداری از خرابیهای جنگ نمیرسد؛ خرابیها غالباً تصنعی به نظر میرسند و نه بخشی جدی از روایت بلکه بیگانه با آن. این شکاف بین ایده و اجرا گاهی باعث میشود مخاطب میل کند پیوند بین جنگ واقعی و روایت فیلم را باور نکند.
«نامش زن» اگرچه در ژانر درام اجتماعی ـ پساجنگ و فیلم احساسی بر پای خاطره و بازماندگان جای میگیرد اما نمیتواند ارزش کامل اثری که میخواهد باشد را کسب کند. به رغم آنکه ساختاری ساده و طبیعی برای روایت انتخاب کرده و بازیگران نا بازیگر صداقت خام خود را دارند و صدا و موسیقی تا حدی حسی از اندوه را منتقل میکنند اما ضعفهای اجرایی و تناقض میان ادعا و اجرا کارکرد نهایی فیلم را تحتالشعاع قرار میدهد. تنها مزیت ماندگارش آن است که پس از تماشا نوعی حس غم دائمی و پرسش درباره عدالت و فراموشی بر جای میگذارد. اگر قصد داشته باشید این فیلم را ببینید، نه بهعنوان بازسازی جنگ بلکه بهعنوان گواهی خاموش بر زخمهای پس از جنگ؛ آنگاه نامش زن ارزش دیده شدن دارد.