لبخند سبز - «زخم جنگ» مستندی در ژانر مستند اجتماعی ـ گزارشی است که به خانههای تخریب شده مردم عادی در جریان جنگ میپردازد؛ فیلم ی که قصد دارد ویرانی را ثبت کند، اما در هدایت ذهن مخاطب دچار فقدان موضع میشود.
در مستندهایی که نریشن نقش محوری دارد، صدای روایتگر نه فقط ابزار توضیح بلکه چارچوب ساز اصلی معناست؛ صدایی که باید جایگاه خود را مشخص کند، شاهد است یا تحلیلگر، بیطرف است یا موضعدار، همراه است یا هدایتگر. «زخم جنگ» دقیقاً در همین نقطه دچار بحران میشود. فیلم اگر چه به ظاهر بر صدای روایت و گفتار متکی است، اما این صدا فاقد لحن مشخص، موضع روشن و نقش هدایتکننده است و در نتیجه مخاطب را در فضایی معلق رها میکند.
نریشن فیلم بیشتر به گزارشهای خبری تلویزیونی شباهت دارد تا روایت مستند. لحن خنثی است؛ بدون آنکه به تحلیل، تأمل یا حتی همدلی برسد. صدای روایتگر نه به عمق فاجعه نفوذ میکند و نه فاصله انتقادی میسازد.
نتیجه آن است که ویرانیها صرفاً به عنوان مجموعهای از تصاویر و آمار کنار هم چیده میشوند، بیآنکه در ذهن مخاطب به تجربهای معنادار تبدیل شوند. در مستندی که نام «زخم جنگ» را یدک میکشد، انتظار میرود صدا بتواند درد را ترجمه کند؛ اما این صدا بیشتر ثبتکننده است تا تفسیرکننده.
مشکل زمانی حادتر میشود که فیلم از مسیر موضوعی خود منحرف میشود. پرداختن بیدلیل به بمباران ساختمان تلویزیون بدون پیوند روایی یا تحلیلی، نشان میدهد که نریشن قادر به ایجاد انسجام نیست. کارگردان نمیداند چرا این تصاویر را کنار هم قرار داده و چه نسبتی میان آنها برقرار کند. در نتیجه به جای ساختن یک روایت اجتماعی با مجموعهای از قطعات پراکنده مواجهایم.
دیالوگها نیز بیش از آنکه گفتوگو باشند، شکل پرسش و پاسخهای خام مصاحبهای دارند. این انتخاب، نقش مستند را به سطح ابزار جمعآوری اطلاعات تقلیل میدهد. نه صدای روایتگر و نه صدای مصاحبه شوندگان، هیچکدام به جایگاه کنشگرانه نمیرسند. در مستندهای نریشن محور، حتی سکوت میتواند معنا بسازد؛ اما در «زخم جنگ»، صدا نه سکوت را مدیریت میکند و نه معنا را.
از نظر فرمی، ریتم کند، تدوین فاقد امضا و قاببندیهای معمولی، همگی نیازمند کنشی بودند که بتواند ضعفهای بصری را جبران کند. اما نریشن نهتنها این کار را نمیکند، بلکه با بیتصمیمی خود، سردرگمی فیلم را تشدید میکند. پایانبندی نیز قانعکننده نیست؛ حتی عنوان فیلم در انتها با تأخیر و ابهام میآید و این پرسش را تقویت میکند که فیلم دقیقاً با چه هدفی ساخته شده است.
در نهایت، «زخم جنگ» نمونهای است از مستندی که اهمیت روایتگری را دستکم گرفته است. در حالی که این مستند میتوانست چار چوب ادراک مخاطب را بسازد و از دل ویرانیها معنایی اجتماعی استخراج کند، به سطح گزارشی فرو کاسته میشود. نتیجه، اثری است که نه آگاهی میسازد و نه اثر میگذارد؛ زخمی که نشان داده میشود، اما روایت نمیشود.