لبخند سبز - هال هارتلی بیتردید یکی از فیلمسازان محبوب من است. نخستین مواجههام با آثارش سالها پیش اتفاق افتاد؛ تجربهای که با جزئیات در خاطرم مانده است. آن کشفِ شخصی دری به جهان سینمایی تازه گشود. از همان آغاز ترکیب منحصربهفردی در سینمای او مرا جذب کرد، آمیزهای از سادگی و پیچیدگی، طنز و جدیت.
هارتلی در اواخر دهۀ ۱۹۸۰با فیلم «حقیقت باورنکردنی» (۱۹۸۹) در جشنوارۀ ساندانس درخشید و بهسرعت با آثاری چون «اعتماد» (۱۹۹۰)، «اشتیاق ماندگار» (۱۹۹۱)، «آدمهای ساده» (۱۹۹۲) که با نام «مردان ساده» هم شناخته میشود و «آماتور» (۱۹۹۴) جایگاهی ویژه در سینمای مستقل دهۀ نود یافت. فیلمهایش در ظاهر کلاسیک هستند اما تماشاگر را به فضایی ناپایدار و گاه بیمنطق میکشانند. شخصیتها غیرقابل پیشبینیاند، دیالوگها خشک و موجز و لحظات کلیدی اغلب ناتمام یا عمداً بیاهمیت جلوه میکنند. دوربین در زوایای نامتعارف میایستد و نماهای معرف حذف میشوند. گویی هر چیز «جدی» در سینمای او درون گیومه است.
هارتلی را میتوان فیلمسازی پستمدرن خواند نه تنها برای ساختار آشفتهاش بلکه برای تواناییِ دگرگون کردن جهان آشنا. او عناصر شناختهشده را بازآرایی میکند تا غریب به نظر برسند. فاصلهگذاری آگاهانه در آثارش مخاطب را کامل غرق نمیکند اما ذهنش را بیوقفه درگیر نگه میدارد.
به گفته خودش: «میخواهم بدانم با یک جفت لاستیک فرسوده و صاف تا کجا میتوانم بروم.» این جمله عصارۀ سبک اوست، خلق فیلمهای جسورانه با حداقل امکانات و حداکثر خلاقیت. شاید همین خلاقیت بیادعا سبب ماندگاری آثارش در ذهن من شده است.
فیلمهایش از روایت خطی فاصله میگیرند و بر تصادف، تکرار و بیثباتی تکیه میکنند. درونمایههایی چون فردیت، مذهب و سرمایهداری بارها تکرار میشوند بیآنکه پاسخی قطعی ارائه کنند. هارتلی بیش از پاسخ دادن، پرسش میآفریند رویکردی که برای من همیشه جذابتر بوده است.
شاهکار بلندمدت او سهگانۀ «هنری فول» است، هنری فول (۱۹۹۷)، فی گریم (۲۰۰۶) و ند رایفل (۲۰۱۴) این مجموعه از رابطهای ساده آغاز میشود و هنر، تروریسم و رسانه را درمینوردد، بیآنکه به بیانیهای سیاسی تقلیل یابد. برای من سفری ذهنی است که در هر تماشا کشفی تازه میآفریند.
هارتلی با نام مستعار «ند رایفل» موسیقی فیلمهایش را میسازد و از بازیگران ثابتی استفاده میکند. این وفاداری نه تنها زبان سینمایی او را شکل داده که جهان داستانیاش را یکپارچه نگه داشته است.
هرچند در سالهای اخیر توجهها به سینمای او کمتر شده و در میان علاقهمندان سینما در ایران هم کمتر از همدورههایی چون جیم جارموش، دیوید لینچ، ریچارد لینکلیتر، برادران کوئن، تارانتینو و... شناخته شده است، اما سینمای هارتلی برای من بیش از یک سبک سینماییست؛ نوعی زیست ذهنیست. سینمایی که بهجای پاسخدادن پرسش میپرسد و در دل سادگی جهانی پیچیده و منحصربهفرد میسازد. شاید بتوان نامش را گذاشت: «ژانر هال هارتلی».