لبخند سبز - ژاله صامتی در نمایش «ماهی رها» نهتنها نقش کارگردان و تهیهکننده را بر عهده دارد، بلکه همراه دخترش، نیاز سنجری، روی صحنه میآید تا روایتی از تقابل دو نسل (دهههای ۵۰و ۸۰) را با تمام حسرتها، شادیها، و نداشتههایشان بازگو کند. این اثر که در عمارت هما روی صحنه رفته، با وجود بازی درخشان صامتی، در دام ایستایی روایت و کمبُعدی متن گرفتار میشود، گویی ماهی رها شدهای است که در تور فرمولی پیشپاافتاده اسیر شده است.
نقطه قوت: بازی صامتی، جادوی صحنه
صامتی با تسلط کمنظیرش، هر لحظه را به بوم نقاشی تبدیل میکند که با رنگهای ظریف احساس و عمق روانی، شخصیت را پیش میبرد. حرکات حسابشدهاش ــ از لرزش دستها تا سکوتهای معنادار ــ گویای سالها تجربهی صحنهای است. او نه یک مادر کلیشهای، که زنی را میآفریند میان سنت و مدرنیته، میان دلسپردن به گذشته و درماندگی در برابر امروز. اینجاست که همکاری واقعی مادر و دختر در پشتصحنه (که عکسهایش توجه بسیاری جلب کرد) به صحنه انتقال مییابد و بر باورپذیری رابطه میافزاید. اما نیاز سنجری، اگرچه هماهنگ با مادر حرکت میکند، در سایهی او میماند؛ گویی کارگردانی بیشتر بر تقابل نقشها تمرکز دارد تا پرورش استقلال بازیگران.
ضعف متن: روایتی خطی با عمق فراموششده
متن مشترک صامتی و مهدی غلامحیدری، علیرغم پرداخت به موضوع جذاب شکاف نسلی، در سطحی سادهانگارانه باقی میماند. دیالوگها فاقد پیچیدگیهای دراماتیک لازم برای بازکردن گرههای عاطفی دو نسل هستند. برای نمونه، تضاد "خواستههای نسل جوان" با "حسرتهای نسل پیشین" بیشتر در قالب شعارهایی مانند «تو مرا درک نمیکنی!» بیان میشود تا در قالب کنشهای نمادین یا دیالوگهای چندلایه. این کمبود، نمایش را به تکگوییهای احساسی تقلیل میدهد و از فرصت کاوش ریشههای فرهنگی شکاف نسلی بازمیدارد.
طراحی صحنه: مینیمالیسمی که به ضد خود بدل شد
صامتی در طراحی صحنه و نورپردازی به سادگی مطلق روی آورده است: فضایی تقریباً خالی با حداقل المانها. اگرچه این رویکرد میتوانست بر تمرکز مخاطب بر بازیها بیفزاید، اما در عمل به بیرنگی فضاسازی منجر شد. نبود عناصر بصری نمادین (مثلاً پارچههای نیمهدوختهی یادآور حرفهی خیاطی شخصیتها یا اشیایی از دو دورهی تاریخی متفاوت) باعث میشود جهان نمایش در هوا معلق بماند. در مقابل، نمایشهای همموضوعی مانند «هم این/هم آن» از طراحی صحنه برای تقویت ریتم دراماتیک و ایجاد فضایی ملموس بهره بردهاند.
زخمهای نسلی: آیا ماهی واقعاً رهاست؟
نمایش در ژرفترین لحظاتش ــ مثلاً وقتی صامتی با چشمانی خیره به گذشته از «خیاطی رؤیاهای بربادرفته» سخن میگوید ــ طعم تلخ ناامیدی نسلی را به مخاطب میچشاند. اما این اوجها کمیاباند. بیشتر، شاهد گفتوگوهایی هستیم که تفاوتها را فهرستوار برمیشمارند بیآنکه به دلایل تاریخی یا اجتماعی آنها بپردازند: چرا نسل قدیم به قواعد سفت و سخت چسبیده؟ چرا نسل جدید فردیت را بر جمع ترجیح میدهد؟ پرسشهایی که بیپاسخ میمانند.
ماهیای در آکواریوم بسته
«ماهی رها» با امتیاز ۳از ۵ستاره، نمایشی است که بهلطف حضور ژاله صامتی ارزش دیدن دارد، اما فرصت تبدیلشدن به اثری ماندگار را از دست داده است. این اثر میتوانست با غنای متن، طراحی صحنهی نمادین، و پررنگترکردن نقش نیاز سنجری به بیانیهای درباره گسست نسلی ایران بدل شود، اما در نهایت به تجربهای شخصی محدود ماند. شاید همانطور که یکی از تماشاگران گفته: «صامتی با این نمایش ثابت کرد بازیگر بزرگی است، اما کارگردان بزرگی نیست!».