لبخند سبز – نمایش «حقایقی درباره لیلا دختر ادریس» به کارگردانی علیرضا داودی تلاشی جسورانه برای احیای متدی است که هرگز به سینما راه نیافت اما در حافظه تئاتر ایران ماندگار شد.
این اثر با اقتباس از فیلمنامه بهرام بیضایی نه تنها ادای دینی به این چهره شاخص است بلکه کوششی است برای پیوند زدن دنیای نمادین بیضایی با دغدغههای معاصر در قالب تئاتر آیینی. با این حال این مسیر پرچالش با کاستیها و نقاط قوتی همراه بوده که اثر نهایی را به تجربهای بحثبرانگیز بدل کرده است.
داودی با انتخاب این متن هوشمندی خود را در پرداختن به یکی از کلیدیترین مضامین بیضایی یعنی جست و جوی هویت زن در جامعه، نشان میدهد. داستان لیلا دختری که برای رهایی از قید و بندهای محیطش کوچ میکند استعارهای قدرتمند از میل به استقلال فردی و اجتماعی است. کارگردان با قراردادن این روایت در بستری آیینی در واقع گفتوگویی میان گذشته و حال برقرار میکند و پرسشهای بیضایی را در فضایی نمادین بازخوانی میکند.
از نظر کارگردانی داودی کوشیده با میزانسنهای ساده اما معنادار و بازی با نور و سایه فضایی رازآلود خلق کند که تا حدی به جهان متن بیضایی وفادار است. استفاده از لباسهای یکدست و پوشش صورت بازیگران با لنگ هرچند ظاهری نوآورانه دارد اما در عمل به گریمی ضعیف و گاه آزار دهنده بدل شده که بیش از آنکه به غنای اثر بیفزاید موجب لبخند مخاطب میشود.
ضعف اصلی نمایش اما در اجرای بازیگران نهفته است. گروه جوان این اثر با وجود انرژی و اشتیاق آشکار در بسیاری از لحظات فاقد توانایی لازم برای پرداخت نقشهایی با این عمق و پیچیدگی هستند. اجرای آنان بیشتر شبیه به تمرینات دانشجویی است تا حرفهای در این سطح. این ضعف به ویژه در صحنههای گفتوگو محور آشکار میشود که بازیگران در انتقال هیجانات و زیر و بمهای عاطفی متن ناتوان میمانند.
مسئله دیگر ریتم کند نمایش است که در بخشهای زیادی از اثر مخاطب را خسته میکند. این کندی نه از روی تعمد هنری که ناشی از ضعف در مدیریت انرژی و بی تجربگی بازیگران به نظر میرسد. از سوی دیگر برخی انتخابهای کارگردانی مانند حضور شخصیت «وجدان» یا «گذشته دختر» که هیچ سنخیتی با فضای کلی اثر ندارند به ویژه زمانی که با نمادهای مقدسی مانند ذوالفقار همراه میشود نه تنها کمکی به روایت نمیکند بلکه میتواند برای مخاطب حساسیت برانگیز باشد.
شاید بحثبرانگیزترین بخش نمایش استفاده از نامهای مقدس برای شخصیتهایی با ویژگیهای منفی است. این انتخاب اگرچه ممکن است با نیت هنری و نمادین انجام شده باشد اما بدون بسترسازی مناسب و پرداخت ظریف میتواند به سادگی به توهین تعبیر شود و بخشی از مخاطبان را برنجاند.
با همه این کاستیها «حقایقی درباره لیلا دختر ادریس» را باید تجربهای ارزشمند در مسیر کشف ظرفیتهای تئاتر آیینی دانست. جسارت داودی در انتخاب چنین متنی و تلاش او برای پیوند زدن میراث بیضایی با تئاتر آیینی شایسته تقدیر است. این نمایش اگرچه در اجرا با ضعفهای جدی روبروست اما از جهت پرداختن به دغدغههای اساسی هویتی و اجتماعی اثری است که دیده شدن و بحث درباره آن میتواند گامی به پیش برای تئاتر تجربی ایران باشد.
در نهایت این نمایش بیشتر از آنکه پاسخی به پرسشهای بیضایی باشد خود پرسشی است درباره ظرفیتهای تئاتر آیینی در بازخوانی متون کلاسیک و چگونگی برقراری ارتباط میان سنت و مدرنیته.