لبخند سبز - نمایش «حسن و دیو باریک پشت کوه» به کارگردانی محمدحسین سلطانی که در جشنواره بینالمللی نمایشهای آیینی و سنتی روی صحنه رفت یکی از نمونههای شاخص تلاش برای پیوند زدن میراث کهن قصهگویی ایرانی با زبان و امکانات تئاتر معاصر است. این اثر بر اساس متنی از افشین هاشمی شکل گرفته و در عین وفاداری به ریشههای اسطورهای و فولکلوریک، با بهرهگیری از تکنیکهای مدرن کارگردانی، نورپردازی، موسیقی زنده و ویدئومپینگ، تجربهای جدید را برای مخاطب رقم میزند.
قصه این اثر نمایشی در ظاهر، داستانی ساده و عامیانه است؛ حسن، مردی سادهدل و روستایی در جهانی زندگی میکند که مردم آن سالهاست خواب نمیبینند. معشوقهاش چهلگیس، در خوابی به او ظاهر میشود و خبر میدهد که فرشته خواب ربوده شده است. حسن برای یافتن فرشته خواب و بازگرداندن رؤیا به مردم سفری پرماجرا آغاز میکند و در این مسیر با دیوی باریک اندام که در پشت کوه زندگی میکند روبهرو میگردد اما میفهمد دیو هم بازیچه دیگری شده.
در متون عامیانه و افسانههای ایرانی دیوها اغلب نماد نیروهای تاریکی، جهل، یا مانعتراشی در مسیر قهرماناند. از شاهنامه فردوسی گرفته تا قصههای عامیانه که سینه به سینه از پدربزرگها و مادربزرگها به ما رسیده، دیوها همواره در برابر قهرمان قرار میگیرند و شکست آنها به معنای پیروزی خرد، نور و انسانیت است.
اما اینجا بر خلاف متون معمول دیو نه تنها شخصیت بد ماجرا نیست بلکه خود اسیر حقه و نیرنگ یک شاه شده است که میخواهد مردم را در خواب غفلت و ترس از دیوی خیالی نگه دارد تا پایههای حکومتش سست نگردد.
از سوی دیگر حضور «چهلگیس» بهعنوان معشوقه حسن و دیو، یادآور شخصیتهای زن در قصههای عامیانه است که با موهای بلند و جادویی خود هم الهامبخش قهرماناند و هم نشانهای از زیبایی و راز آلودگی جهان. این ترکیب ما را به یاد قصههای «هزار و یک شب»، «امیرارسلان نامدار» و حتی برخی حکایات نظامی گنجوی میاندازد که در آنها زن رؤیایی، قهرمان را به سفر وادار میکند.
در سطحی عمیقتر، میتوان این داستان را بازتابی از سنت عرفانی ایرانی دانست، سفری که قهرمان برای یافتن حقیقت آغاز میکند همان سلوک عارفانه است، این سفر هم سفری بیرونی است و هم سفری درونی؛ جستوجوی حقیقت، بیداری از غفلت و بازشناسی ارزش رؤیا و خیال در زندگی انسان.
دیو نماد نفس یا غفلت است و فرشته خواب نماد رؤیای الهی و بیداری معنوی. این نمایش نهتنها یک قصه سرگرمکننده فولکلوریک است بلکه بازخوانی مدرن از یک تمثیل عرفانی نیز به شمار میآید و هدفش بیان این مطلب است که دیوها نه شکل و قیافه عجیبی دارند و نه در پشت کوهها و دریاها زندگی میکنند بلکه هر انسانی میتواند یک دیو باشد که به دیگران آسیب برساند اما ظاهر خود را آنگونه که هست نشان ندهد.
نمایش «حسن و دیو باریک پشت کوه» در جایگاهی میان سنت آیینی و تئاتر معاصر قرار میگیرد؛ جایگاهی که نه صرفاً بازآفرینی گذشته است و نه گسست کامل از آن. این اثر نشان میدهد که آیینهای نمایشی ایرانی اگر با خلاقیت و شناخت دقیق از امکانات امروز بازخوانی شوند میتوانند همچنان زنده و کارآمد باشند.
سلطانی با انتخاب متنی که ریشه در قصههای عامیانه دارد و با بهرهگیری از زبان مسجع و آهنگین، نمایش را در بستری آیینی قرار داده است؛ اما او در عین حال با استفاده از تکنیکهای مدرن مانند ویدئومپینگ، نورپردازی سینمایی و موسیقی تلفیقی، آن را به تجربهای معاصر بدل کرده است.
این تلفیق، نه تقلیدی سطحی از گذشته است و نه شیفتگی بیچونوچرا به مدرنیته؛ بلکه تلاشی است برای گفتوگوی میان دو جهان. در واقع، نمایش نشان میدهد که سنت آیینی میتواند بهجای آنکه در موزهها محبوس شود در صحنه امروز بازتولید گردد و با زبان امروزی با مخاطب ارتباط برقرار کند.
اما این نمایش نیز دارای نقاط ضعف است که توجه به آن بهمنظور ارتقاء کیفی اثر در اجراهای آینده ضروری است.
یکی از مهمترین چالشهای اثر، کندی ریتم در برخی صحنههاست. هرچند دیالوگهای روان که گاه در زمان حال و گاه در گذشته سیر مینمود به غنای ادبی و فضاسازی کمک میکند اما در صحنههای طولانی، گفتوگو باعث افت ضرباهنگ و خستگی مخاطب میشود. این کندی بهویژه در لحظاتی که کنش دراماتیک متوقف میگردد و صرفاً گفتار ادامه مییابد محسوستر است.
نمادپردازی در نمایش از نقاط قوت آن به شمار میآید اما در برخی لحظات نمادها چنان پیچیده یا مبهم میشوند که ارتباط مستقیم با مخاطب عام را دشوار میسازند. در غیاب نشانههای روشن یا زمینهسازی کافی، برخی مفاهیم نمادین بهجای آنکه برانگیزاننده باشند موجب سردرگمی میشوند.
شخصیتپردازی زنان بهویژه چهلگیس نیازمند بازنگری است. این شخصیت عمدتاً در مقام الهام بخش و رؤیایی ظاهر میشود و فاقد کنش مستقل یا لایههای روانی و اجتماعی است. برای متوازن سازی جنسیتی و ارتقاء دراماتیک میتوان صحنهای مستقل برای چهلگیس در نظر گرفت؛ مثلاً مواجههی او با دیو یا عبور از مانعی شخصی که او را از صرفاً یک نماد به یک شخصیت فعال بدل کند.
طولانی بودن برخی میزانسنها نیز از جمله مواردی است که بر انسجام ریتمی اثر تأثیر منفی گذاشته است. تکرارهای حرکتی یا گفتاری اگر بدون ضرورت دراماتیک ادامه یابند انرژی نمایش را کاهش میدهند. با ایجاز در اجرا و حذف بخشهای زائد میتوان تمرکز مخاطب را حفظ کرد و ضرباهنگ اثر را متعادلتر ساخت.
از منظر ارتباط با مخاطب عام، نمایش گاه فاصلهدار و سنگین جلوه میکند. زبان و ساختار آیینی برای مخاطبانی که با سنتهای نمایشی آشنایی دارند جذاب است؛ اما برای تماشاگرانی که انتظار روایت سادهتر و ملموستری دارند ممکن است دشوار باشد. گنجاندن لحظات طنز، دیالوگهای سادهتر و موقعیتهای روزمره میتواند این فاصله را کاهش دهد.
در مجموع، نمایش «حسن و دیو باریک پشت کوه» اثری است با ظرفیتهای بالا در تلفیق سنت و مدرنیته اما برای دستیابی به تأثیرگذاری بیشتر نیازمند اصلاحاتی در ریتم، نمادپردازی، شخصیتپردازی و ارتباط با مخاطب است. این اصلاحات نهتنها نقاط ضعف را برطرف میکنند بلکه نقاط قوت موجود را برجستهتر خواهند ساخت و نمایش را به تجربهای کاملتر و ماندگارتر بدل خواهند کرد.