لبخند سبز - «آگیرا» داستان علی است؛ پسر جوانی که در پی یافتن پدر و مادری است که در بدو تولد از او جدا شدهاند و شائبه سرراهی بودن، همچون زخمی نامرئی، زندگیاش را میخراشد.
فیلم در ژانر مستند درامقرار میگیرد؛ ژانری که با اتکا به بازسازیهای نمایشی و ابزارهای سینمای داستانی، تجربهای احساسی از واقعیت میسازد. «آگیرا» بهروشنی در این ژانر میگنجد، چرا که بیش از ثبت عینی واقعیت، بر القای حس و ساختن فضا تکیه دارد و در بسیاری از لحظات، مرز میان مستند و فیلم سینمایی را عمداً مخدوش میکند.
قوت اصلی فیلم در بعد شنیداری آن است؛ جایی که صدا نه همراه تصویر، بلکه پیشقراول معناست. صداگذاری هوشمندانه، پیش از آنکه چهرهای دیده شود، شخصیت را معرفی میکند: صدای فندک اتمی پیش از ورود معتاد، همچون نشانهای شنیداری، مخاطب را برای مواجهه با جهانی خشن و لغزنده آماده میسازد. این انتخاب، تجربهای حسی میآفریند که گوش را فعالتر از چشم درگیر میکند. موسیقی متن نیز، با لحنی کنترلشده، به بار عاطفی صحنهها میافزاید و ریتم درونی روایت را هدایت میکند؛ موسیقیای که بیشتر میخواهد احساس بسازد تا اطلاعات بدهد.
اما در بعد بصری، فیلم دچار دوگانگی است. قابها و میزانسنها اغلب سینماییاند و بازیها نیز به استانداردهای درام داستانی نزدیک میشوند؛ انتخابی که اگرچه به باورپذیری عاطفی کمک میکند، اما حس مستندبودن را تضعیف میسازد. جزئیاتی مانند استفاده از صدای آژیر پلیس در حالی که متهم با یک پراید جابهجا میشود، این شکاف حسی را عیانتر میکند؛ صدا حقیقتی را القا میکند که تصویر توان پشتیبانی از آن را ندارد.
فیلم از نظر زمانی، گسترهای چهار ساله را پوشش میدهد؛ از ۱۳۹۹ تا ۱۴۰۳، تا جایی که علی پس از بیست سال هویت رسمی مییابد، شناسنامه میگیرد و ازدواج میکند. اما در سطح حسی و معنایی، این مسیر به مقصدی همراستا با وعده اولیه نمیرسد. جستوجوی مادر، که موتور احساسی فیلم است، در پایان به بنبست میخورد و تنها دستاورد ملموس، یک سند هویتی است. این گسست میان هدف روایی و نتیجه نهایی، باعث میشود حس انباشتشده در طول فیلم، تخلیه نشود.
صحنههای اضافه و تأکیدهای رمانتیکِ مکرر، ریتم حسی را فرسوده میکند و پرسش اصلی را مبهم میگذارد: چرا پس از این همه سال، این جستوجو باید اکنون چنین حیاتی جلوه کند؟ «آگیرا» در صدا خیرهکننده است و در ساخت فضا توانا، اما در همنشینی حس و معنا دچار ناترازی میشود. فیلم گوش مخاطب را با خود میبرد، اما چشم و ذهن را در ایستگاهی ناتمام رها میکند.