لبخند سبز - نمایش «ریگ چاه» به کارگردانی علی پیمان تجربهای است که تماشاگر را به عمیقترین لایههای احساسی و انسانی میبرد. این اثر که در فضایی دور افتاده و مرزی جریان دارد نه با پیچیدگیهای فرمال و نه با ادعاهای فلسفی که با صداقتی کمنظیر در جان بیننده نفوذ میکند.
نمایش روایتگر شش سرباز مرزی است که در پاسگاهی به نام «ریگ چاه» روزگار میگذرانند که ورود سرباز تازهای که فقط به زبان کردی صحبت میکند، نقطۀ عطف داستان است. تفاوت قومی و زبانی این سربازان نه تنها عاملی برای شکاف نیست بلکه به عاملی برای همبستگی و پیوند تبدیل شده است. این نگاه هوشمندانه به مسئله تنوع قومی و فرهنگی از همان ابتدا، نمایش را از سطحی نگری و کلیشهپردازی مبرا میکند.
یکی از برجستهترین ویژگیهای «ریگ چاه» توانایی آن در تلفیق امر تراژیک با موقعیتهای کمدی است. این ترکیب نه از طریق شوخیهای سطحی و بیرونی که با طنزی عمیقاً درونی و برآمده از متن زندگی این سربازان محقق شده است. تماشاگر در همان لحظهای که میخندد ناگهان با بغضی در گلو مواجه میشود و این دو حس متضاد به جای خنثی کردن یکدیگر همدیگر را تشدید میکنند. این همان نقطه قوت اصلی نمایش است که آن را از سطح سرگرمی محض فراتر برده و به تجربهای انسانی و فراموش نشدنی تبدیل میکند. این رویکرد نشان دهنده درک عمیق کارگردان از ماهیت زندگی مرزنشینی است که در آن شادی و غم چنان درهم تنیدهاند که تفکیک ناپذیر مینمایند.
طراحی صحنه نمایش عامدانه مینیمال و ساده است. این سادگی هوشمندانه فضای کافی برای بازی بازیگران و تأثیرگذاری سکوتها و حرکتها ایجاد میکند. موسیقی نیز به موقع و به اندازه وارد میشود و به جای تزئین بر لحظات کلیدی تأکید میورزد که باعث میشود توجه تماشاگر کاملاً بر بازی بازیگران و روایت متمرکز باشد.
بازیگران نمایش نه فقط با دیالوگ که با ایستادنها، نشستنها، نگاهها، مکثها و حتی سکوتهایشان، داستان را پیش میبرند. بدن در اینجا صرفاً یک ابزار نمایشی نیست بلکه به نشانهای پرمعنا و حامل خستگیها، امیدها و تنهاییهای روزهایی بیپایان تبدیل شده است. این استفاده درست از بدن، نمایش را علیرغم امکانات صحنهای محدود زنده و پویا نگه میدارد.
در لایههای زیرین روایت میتوان دغدغهای اصیل برای پاسداری از میهن را مشاهده کرد؛ دغدغهای که نه در قالب شعارزدگی که در روزمرگی خاموش و بیادعای این سربازان متجلی شده است.
از دیدگاه اجتماعی، «ریگ چاه» بیانیهای مستقیم نیست، اما بار اجتماعی قدرتمندی دارد. روایت نمایش با طرح پرسش از موقعیتهای انسانی چه در نسبت با خشونت، چه در مواجهه با قدرت و چه در ستیز با سرنوشت مخاطب را به یاد وضعیتهای مشابه در بستر جامعه امروز میاندازد. نمایش به جای آنکه با صدای بلند به انتقاد مستقیم از ساختارهای اجتماعی بپردازد، تماشاگر را درگیر تجربهای عاطفی و حسی میکند تا از دل آن به خودآگاهی برسد. این شیوه از نظر تأثیرگذاری بسیار کارآمدتر از شعارهای صریح و مستقیم است.
در بافت تئاتر معاصر ایران که گاه به سمت فرمگرایی افراطی یا محتوازدگی سطحی گرایش پیدا میکند «ریگ چاه» نمونه قابل توجهی از تعادل میان فرم و محتواست. این نمایش بدون آنکه در دام خودنمایی فرمال بیفتد یا به محتوای صرف تقلیل یابد توانسته است جهان منسجم و باورپذیری خلق کند. رویکرد کارگردان در بهرهگیری از امکانات محدود و تبدیل محدودیت به فرصت قابل تحسین است.
با همهنقاط قوتاثر خالی از ضعف نیست. صحنه پایانی هرچند از نظر روایی قابل قبول است اما آن ضربه عاطفی و عمیق را که میتوانست بر جان مخاطب بنشیند وارد نمیآورد. گره افکنی نمایش تا حدی کم رنگ است و اوج داستان در مقایسه با مسیر پرکشش پیش از آن از شدت و عمق لازم برخوردار نیست. همچنین فن بیان برخی از بازیگران در لحظات حساس از دقت و قدرت کافی بیبهره است. برای مثال در صحنهای که یکی از سربازان از فکر خودکشی سخن میگوید ضعف در اجرا و بیان از تأثیرگذاری آن لحظه مهم میکاهد. از سوی دیگر طراحی صحنه اگرچه در کلیت خود موفق و معنادار است اما در بخشهایی بیش از حد تهی به نظر میرسد؛ گویی فقدان چند نشانه بصری هوشمندانه به خلأیی در فضاسازی اجرا منجر شده است.
«ریگ چاه» بیش از هرچیز یادآور این حقیقت است که سادگی و صداقت در روایت خود به تنهایی میتواند دستاوردی بزرگ باشد. این نمایش ثابت میکند که برای تأثیرگذاری عمیق نیازی به جلوههای پرزرق و برق نیست؛ گاهی چند سرباز خسته، چند لهجه رنگارنگ، خندهای ناگهانی و بغضی فروخورده کافی است تا صحنه به آیینهای بدل شود که هر بینندهای خود را در آن بیابد. نمایش «ریگ چاه» اگرچه کاستیهای خود را دارد اما تجربهای است که در خاطر تماشاگر میماند و او را به تأمل در مورد مفاهیمی چون وطن، مرز، ایثار و انسانیت وا میدارد. این اثر نشان میدهد که تئاتر میتواند در سادهترین فرمها عمیقترین مفاهیم را منتقل کند و در جان مخاطب نفوذ کند.